رمان غریبه ی اشنا
p¹⁸
تصاویر گونه هم دیده نشه.... روی تخت نشستم که ته مو زنگ زد...الو؟
ته مو : سلام آت تا ساعت ۱۰ حاضر باش کلاسها جلو افتادن ساعت ۹:۳۰ میام دنبالت..
ات : اوک... بدون هیچ حرفی کرد کردم من چم بود؟! چرا اینقدر سرد شده بودم؟!.. از همه دنیا دست لباس برداشتم (میزارم) معما بستم و چتریامو شونه کردم... کیفم را حاضر کردم آدرسو برای ته مو فرستادم... رفتم پایین و صبحونه خوردم....که ته اومد...
ته : کجا ؟؛
ات : ...
ته : با تو هم میگم کجا
ات : چیزیه که به تو مربوط نمیشه من سرم توی لاک خودمه توهم سرت تو لاک خودت باشه
ته : اصلا به من چه به درک...درسته خونسرد رفتار کردم ولی...ولی من نگرانش بودم...نمیدونم چم شده بود
ات : بلند شدم و رفتم توی اتاقم و کمی عمر زدم که ته مو زنگ زد...اومدم...قطع کردم و کولم رو برداشتم و رفتم پایین....
تصاویر گونه هم دیده نشه.... روی تخت نشستم که ته مو زنگ زد...الو؟
ته مو : سلام آت تا ساعت ۱۰ حاضر باش کلاسها جلو افتادن ساعت ۹:۳۰ میام دنبالت..
ات : اوک... بدون هیچ حرفی کرد کردم من چم بود؟! چرا اینقدر سرد شده بودم؟!.. از همه دنیا دست لباس برداشتم (میزارم) معما بستم و چتریامو شونه کردم... کیفم را حاضر کردم آدرسو برای ته مو فرستادم... رفتم پایین و صبحونه خوردم....که ته اومد...
ته : کجا ؟؛
ات : ...
ته : با تو هم میگم کجا
ات : چیزیه که به تو مربوط نمیشه من سرم توی لاک خودمه توهم سرت تو لاک خودت باشه
ته : اصلا به من چه به درک...درسته خونسرد رفتار کردم ولی...ولی من نگرانش بودم...نمیدونم چم شده بود
ات : بلند شدم و رفتم توی اتاقم و کمی عمر زدم که ته مو زنگ زد...اومدم...قطع کردم و کولم رو برداشتم و رفتم پایین....
- ۳.۲k
- ۱۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط